سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

ــ این طوری که نمیشه از صبح چیزی نخوردین . ای بابا .

ــ نمی خورم . نمی خورم . . . .آخ خ خ . . . .  هیچی از گلوم پایین نمی ره .

درد گلوم همش تقصیر بغضیه که عین بختک چسبیده به گلومو ول نمی کنه. دستمو می گیرم به دیوار تا به خاطر پرده ای که اشکام رو چشام کشیدن نیفتم زمین . صدای تلفن بغضمو پاره می کنه .

ــ بفرمایید .

ــ سلام . خوبی ؟ مامانت چطوره ؟

ــ سلام خوبم . بد نیستن . تو خوبی ؟

ــ آره خوبم . ( بگو آب مرغ بذاره  . .. . ) وا ا ا ا مامان چه انتظارایی داری از بچه ها . ( وا ا ا ا کاری نداره که  . . . یه سینه ی مرغ برداره بندازه  تو آب بذاره رو گاز با یه دونه پیاز . . .) اذیت نکن بچه رو .  .. .

ــ کاری نداری ؟ می خوام برم کار دارم .

ــ چرا برا مامانت چی درست کردی ؟

ــ بابا دیشب سوپ درست کردن ، از این  سوپ آماده ها ، فکر کنم اونو گرم کنم . اگرم خوب نبود که یه دونه دیگه درست می کنم .

ــ ( بعد از دادن همه ی اطلاعات به مامانش ) باشه باشه . مواظبش باش حسابی ها . خدافظ.

ــ خدافظ .

تلفن رو  به صورت وحشیانه ای روی شارژ می ذارم . صدای بلندش سکوت صبح سرد  زمستونی رو می بلعه .

به من می گه بچه . اه بدم میاد ازش . بدم میاد از این دلسوزی های الکی . بچه پررو . از صبح دارم جون می کنم . اشک می ریزم . به من میگه بچه .   . ..

باز پرده ی اشکامو می کشم کنار تا بتونم درست قابلمه ی سوپ دیشبو ‌ــ که از دیشب روی گاز همون طوری مونده ــ ببینم . روش عین پلاستیک سفت شده . دوباره درد لعنتی ناشی از بغضم شروع می شه  .

فشارش می دم پایینو می گم . الان وقتش نیست دختر .

با تقلب از خالم که پشت تلفن ارد می داد فهمیدم که چه جوری آب مرغ رو درست می کنن. فقط نمی دونم کدوم یکی از مرغ های بیچاره ی یخ زده ی فریزر . سینه اس  . کدوم نیست .

صحنه ی رو  به روم دوباره می لرزه . دوباره یکی پرده ی اشک هامو روی چشام کشیده . در فریزر  رو باز می کنم تا یک کیسه ی یخ زده ی مرغ بردارم و بندازم توی قابلمه . سه تا کیسه ی مرغ هم شکل و اندازه

توی کشوی دوم فریزر دارن به من نگاه می کنن و دعا می کنن که من اون ها رو برای آب پز شدن انتخاب نکنم .

ــ تو رو خدا هر کدوم سینه هستید بگید . دارم یخ می زنم . بگو . تویی ؟ . . . . یا تویی ؟ پس تو چی هستی . بگید قول می دم نپزمتون .

خنده ام با بغضم قاتی می شود . بغضم می لرزد و به پایین سر می خورد .

یکی را انتخاب می کنم .

ــ بالاخره شتریه که دم خونه ی هر کسی می شینه . چه بی گناه . چه با گناه . چه سینه ی مرغ باشه . چه نباشه . حضرت عزرائیل که براش فرقی نمی کنه .

با بی رحمی  . در کیسه رو باز می کنم . می رم طرف در قابلمه تا مرغ مجهول را تویش بندازم . که پایم گیر می کند به فرش  . با سر زمین را بغل می کنم .

سرم را که روی زمین می گذارم . بغضم سر می خورد درون گلویم . و یکی دوباره پرده ی اشک هایم را روی صورتم می کشد . مرغ مجهول بیچاره سر می خورد زیر کابینت .

هوا روشن تر شده . اما به خاطر هوای ابری آشپز خانه تاریک است . سیخ را بر می دارم . دستم را روی سرامیک سرد خانه دراز می کنم . آرنجم به کف زمین برخورد می کند .

یخ می کنم . دلم می ریزد . بغضم با پتک به گلویم می کوبد . کلمه ی کشیده ی خدا ناگهان از گلویم . بیرون می آید .

ــ خدا ا ا ا ا ا ا ا ا .

با سیخ ،  مرغ را به بیرون هل می دهم .

سر می خورد و بیرون می آید .پلاستیکو می شورم . می کشم پایین و مرغو بیرون میارم .

می اندازم تو قابلمه. پیاز ها زیر کابینته . یک پیاز ور میدارم . از پیاز متنفرم.

چاقو بهم سلام می کنه و چشاش برق می زنه . و من به این پی می برم که  چقدر ماشین ظرفشوییمون خوب کار می کنه .

پیاز رو می شورم . پوست خشک شده اش کنده می شه . و می افته تو ظرف شویی . شیر رو می بندم . صدای هورت کشیدن سوراخ های ظرفشویی گوش هامو می خارونه .

پوست اول به راحتی با دست کنده می شه . لایه ی دوم هم .

اما لایه ی سوم  انگار دلش دندان های تیز شده ی چاقو را می را می خواهد .با لج پوستش را می کنم . دوباره بغضم را بالا می آورم . 

چشم هایم شروع می کند به ناسازگاری . ومن در حال کندن لایه ی  چهارم هستم که انگار آخرین لایه است . 

می بندم . باز می کنم . می بندم . باز می کنم . ولی انگار بیشتر اذیت می شوم . می سوزد . می سوزد .

و دوباره آدم درونم پرده ی اشک هایم را می کشد . بغضم به پشت دندان هایم رسیده . می سوزد . می سوزد .

می ترکم .

ــ اهه اهه . اه هه هه هه هه ه . . . .

سکوت خانه از صدای فین فینم چندشش می شود . و من در تاریکی هوای ابری صبح زمستانی  نشسته ام و دارم های های و زار زار گریه می کنم .

و چاقو پیاز کف سرد ظرفشویی نشسته اند و دارند با هم به من نگاه می کنند . 

دست هایم را جلوی چشمانم می گیرم . و از بوی پیاز بغض شکسته ام را بالا می آورم . 

ــ اهه اِ هه ه ه   . اوو و و و و م  . اِه هه هه .

من . اینجا . آشپز خانه . پیاز . مرغ مجهول . چاقو . صدای فین فین .

چه مراعات نظیری را به وجود آورده ام در این صبح برفی . . . . .

و تنها صداست که باقی می ماند .

 

 

یا علی

 


[ چهارشنبه 89/10/22 ] [ 9:36 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 125
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 395997